کتاب جنگی که بلاخره نجاتم داد
20:44 1403/05/13 | Hermione
این کتابو جلد یکشو گذاشته بودیم این جلد دو هست که خیلی خفنه من خودم اینو بیشتر از جلد یک دوس میدارم😍
معرفی تو ادامه....
میدانستم مادرم مام شبها توی کارخانه ی مهمات جنگی کار میکند. می دانستم هر شب موجهای وحشتناک و شدید بمبها روی سر لندن روان است. میدانستم آلمانیها کارخانه ها را هدف میگیرند، مخصوصاً کارخانه های تسلیحات را من خودم توی بمباران گیر افتاده بودم. دیوارهای آجری بالای سرم منفجر میشدند بعدش شیشه ی خرد شده مثل برف خیابان را می پوشاند. برای همین میدانستم ممکن است مام بمیرد. ولی باور نمیکردم. با وجود همه ی بمبها فکر میکردم مام تا ابد زنده میماند. فکر می کردم من و جیمی هیچ وقت آزاد نمی شویم.
نویسنده : کیمبرلی بروبیکر بردلی
انتشارات : پرتقال
رده سنی :+10