جادو را مزه کنید...
داستان درمورد چیه؟
بعضیها کارت بیس بال جمع میکنند یا خارپشت یا پُرز توی ناف ولی فلیسیتی جونیپر پیکل فرق میکند. او عاشق جمع کردن کلمه هاست کلمه هایی که آدمها بهشان فکر میکنند یا کلمه هایی که به آنها نیاز دارند ولی با اینکه فلیسیتی همه جای کشور را گشته یک کلمه هست که هیچ وقت آن را ندیده خانه.
فلیسیتی از گشت و گذار خسته شده ولی وقتی ون درب و داغان خانوادگی شان وارد شهر دره ی نیمه شب میشود احساس میکند اوضاع دارد عوض میشود. او برای اولین بار در عمر یازده ساله اش جایی را پیدا میکند که میتواند در آن خاطره های خوب بسازد... و شاید دوستی هم پیدا کند.
همه ی اینها به خاطر این است که دره ی نیمه شب قبلاً شهری جادویی بوده تا اینکه نفرینی جادو را از شهر فراری میدهد.
البته این ماجرایی است که مردم شهر تعریف میکنند.
فلیسیتی حس میکند هنوز کمی جادو توی دره ی نیمه شب وجود دارد. ناپدید نشده فقط مدتی طولانی ست که دارد قایم باشک بازی میکند. فلیسیتی باید کلمه های درست را پیدا کند تا جادو آزاد شود.
تیکه ای از کتاب:
تجربه :
از اون کتاباییه که جذبش میشی ولی نمی دونی برای چی؟