Ketabinoo | کتابینو 🌊 ✨

سلام! خوش اومدید به کتابینو 🤗 اینجا قراره باهم تو دنیای کتاب و فیلم و شعر و موسیقی سفر کنیم 💙 از خوره های کتاب دعوت میشه گشت گذاری در این دنیا داشته باشن ✨🌒

 عاشقانه ای غمیگن در ادامه به انتظار شما نشسته💔🥺😢

 

نکته!! عقاید موجود در داستان تنها عقاید شخصیت بوده و نویسنده آن ها را تایید یا تکذیب نکرده

 

-می دویدم؛ می دویدم تا آرام بگیرم ، تا موج های درون قلبم را پایان ببخشم. او همیشه بود اما حال نبود ، حال رفته بود، حال در آسمان های دور به پرواز در آمده بود. 

- دریای پشت سرم آرام تر از آن بود که باید می بود. آسمان صاف بود، هیچ ابری نبود؟ چرا نبود؟! باید می بود!!! باید می بود و حال مرا می دید و به حالم می گریست!!! حتی آسمان هم حال مرا درک نمی کرد! 

- ناراحت بودم، ناراحت تر از هر زمانی اما به خودم اجازه ریختن یک قطره اشک را هم نمی دادم. اما حالا فرق میکرد، دیگر نمی توانستم، حالا از اشک پرم، از بغضی که آن را فرو خورده بودم پرم، حالا این من، نبودم، حالا کسی هستم که طوفانی است؛ کسی که چیزی برای از دست دادن ندارد، چون همه چیزم رفته مانند پروانه، سوار بر باد رفته. 

- ایستادم، در پی کسی، چیزی، آهنگی برای آرامش؛ چیزی که با دردم همراه شود. چشمانم را به اقیانوس دوختم. آرامش عجیبی داشت، آرامشی بی نظیر که در موج های پر تلاطم قلبم فرو رفت. 

- در میان دریا آرامش موج میزد و به درونم نفوذ می کرد. می چرخيدند، می پریدند و با آهنگی پنهانی می رقصیدند. مجذوب از حرکت آنها به درون فرو رفتم. در بالای سرم آرامش همچنان موج می زد اما اثری از آن در درون نبود. حباب هایی در آب، و سیاهچال وحشتناکی که به آن سقوط می کردم. چشمانم را بستم و پیوستم به رقص دلفین ها و در نهایت او را می دیدم. 

 

نویسنده : هستی طهمورثی 

اسکی 🚫 

حمایت 🥺🥰

یه شرطمون نشه؟ شرط تک پارتی (غمگین) بعدی 5 تا لایک 5 تا کام ( اصلا هم کم نیست که برسه) 

 

آخرین مطالب
پربازدیدترین مطالب
محبوب‌ترین مطالب
جنجالی‌ترین مطالب
آرشیو
نویسندگان
دنبال‌کنندگان
امکانات
ابزار جستجو در وبلاگ بلاگیکس
قدرت گرفته از بلاگیکس ©